۱۳۹۵۰۷۳۰

ملیت تاتار افغانستانی (۳۵)


نژاد و ملیت‌های افغانستان
قسمت سی و پنجم: ملیت تاتار
نوشته: کریم پوپل

مقدمه: تار تارها در دوره هجوم مغولان به قدرت رسیده سپس خود امپراطوری زرین ترکان را بنا می‌نماید. تا تارهای مغل، تارتارهای ولگا، تاتارهای ترکان قدیم تاتارهای روسیه همه ترکان است که در آسیای میانه و اروپا در دوره مغلها و امیر تیمور قدرت را بدست داشتند. در افغانستان سه نوع تاتار وجود دارد تاتار ترکان تاتار مغل وسایر اقوام که در زمان زمام داری مغلیان تحت تسلط مغل (تاتار) بودند بنام تاتار یاد می‌شدند ولی در اصل طایفه تاتار نیستند. زیرا نه زبان نه فرهنگ تاتار را دارند. در حالیکه ازبکها و ترکمنها زبان و فرهنگ ازبکی وترکمنی خودرا حفظ نموده‌اند. زیرا از همان طایفه هستند.

تاتارهای افغانستان
تاتارها بصورت پراگنده در صفحات شمال افغانستان در ولایات بلخ بامیان و سمنگان سرپل، جوزجان، فاریاب، قندز و در غزنی قندهار و کابل، امرار حیات می‌نمایند، نظربه گفتهُ تاتارها، تاتارها قبل از دورهُ حکومت خوارزمشاهیان در این جغرافیا زیست داشتند، و یکجابادیگرملیتهاتمام عذابهای تحمیل شده را متقبل گردیده‌اند.
عمدتاً این طایفه زبان خودرا از دست داده به جز تعداد محدودی که با دیگر زبانها صحبت می‌نمایند همه به زبان دری صحبت می‌کنند. طوریکه بنده در منابع خارجی مطالعه نمودم اقوام تایمنی فیروز کوهی جمشیدی را نیز شاخه از تاتار می‌دانند، این بدین معنی نیست که اینها از طایفه تاتار هستند بلکه در تسلط تاتاربودند یعنی در تسلط همانا مغل بودند.. هزاره‌ها نیز یک قوم دارد که بنام هزاره تاتار یاد می‌گردد. در مجموع حدود ۲۰۰ هزار تاتارها در افغانستان زندگی می‌کنند؛ که همه فرهنگ و زبان تاتار را از دست داده‌اند. شخص بنام کمال الدین خودرا رهبر تاتارهای افغانستان معرفی نموده است. او میگوئید که او رهبر یک میلون تاتار افغانی است. حدود چهار هزار فامیل تاتار در مزارشریف زندگی دارند که به زبان هزارگی صحبت می‌نمایند. کمال الدین چندین بار به مجالس بزرگ تاتاران جهان دعوت شده واشتراک نموده است، اما نسبت اینکه زبان تاتاری را نمی‌داند، بوسیلهُ ترجمان در آنجا سخنرانی نموده است.
او می‌گوید:در چهارمین و پنجمین مجلس بزرگ تاتاران جهان به شهر قازان تاتارستان دعوت شده بودم، من درآنجا به ذریعهُ ترجمان سخنرانی نمودم، زیرا زبان تاتاری را نمی‌دانستم. از اشتراک کننده گان آن مجالس استدعای کمک به تاتاران افغانستان نمودم، ولی افسوس هیچ نوع کمکی به تاتارهای افغانستان ننمودند. او از دولت افغانستان نیز تقاضا کمک نموده است تا در احیای زبان آنها را همکاری نمایند. او اظهار نموده است که تاتارهای افغانستان با کمیت که دارد نقش در جوامع سیاسی اجتماعی و مدنی کشور ندارد.

اصطلاح تاتار
در گذشته‌های دور تاتار به یکی ازحصه طایفه مغل اطلاق می‌شد؛ ولی بعداً اسم تاتار در زمان‌های مختلف، معانی متفاوتی را بخود کسب نمود. زیرا زمانیکه فتوحات مغل وسیع شد اقوام مختلف در تصرفش درآمد. این اقوام نیز لشکر مغل شدند. مردم اروپا و عرب این مردم را تاتار می‌گفتند. روس‌ها این اصطلاح را، در طی چندین قرن، برای مسلمانانی که نسب ترکی داشته و در روسیهٔ اروپایی زندگی می‌کرده‌اند، به کار برده‌اند. نوینسدگان و محققان غربی، کلمهٔ تاتار را در مورد ترکانی که در ترکستان و قسمت‌های شمالی دریای سیاه، زندگی می‌کنند، به کار برده‌اند. اما عثمانی‌ها، از قرن ۱۶ میلادی اصطلاح تاتار را در مورد ترکان شمال به کار بسته‌اند. کلمه تاتار از قرن۱۳/م به جای واژهٔ «مغول» مورد استفاده قرار گرفت. در قرن بیستم کلمهٔ تاتار، تعبیری که نشاندهندهٔ اصل ونسب قوم نژاد باشد نبوده، بلکه کلمه‌ای است که هویت تاریخی را نشان می‌دهد. همان گونه که تمام افرادی که تحت حاکمیت و تابعت عثمانی بسر می‌بردند عثمانی بودند. ترکان شمالی هم که تحت حاکمیت تاتار یا مغول بودند تاتار تلقی شدند. مسلمانان روسیه، که در قرن بیستم تاتار نامیده شده‌اند مغول نیستند، بلکه ترکانی هستند که ا سلا فشان تحت حاکمیت مغول یا تاتار می‌زیستند. ترکان به تدریج مغلان را ترک نموده خود قدرتی را ساختند. در سال ۱۶۹۶ در فرامین عثمانی برای اولین بار از اصطلاح تاتار در مورد خان‌های کریمه استفاده شد. در جهان اسلام اولین بار اصطلاح تاتار در معنای مغول استفاده شده است.
منشع
. ابتدای پیدایش ملیتی بنام تاتار از همان تاریخی که فکر می‌کنند افسانوی است، منشأ می‌گیرد. افسانه است که: چهارنسل قبل از تولد اوغوز خان در خانواده نیاکان اوغوز خان یعنی از (آلیجه خان) دو فرزند تولد می‌شود یکی را تاتارخان و دیگری را مغل خان نام گذاشت. چون این پسران به سن رشد وتمیز رسیدن النجه مملکت را برای شان تقسیم فرمود تاتار ومغول هریک پس از فوت پدر درولایات خود دارای رعیت وسپاه شدند از طبقه تاتارها هشت نفر برسرسروری نشستند. لفظ تاتار اولین بار در قرن پنجم برای ترکان چادرنشینی که از مغولستان به حوالی دریاچه بایکال سکنی گزیدند بکار رفت. امکان آن می‌رود که این افراد با قبایل کومان یا قبچاق‌ها ارتباط داشته‌اند.
تاتارها هم مانند ترک‌ها (در ۵۴۵–۵۵۴) و در پی آنان، در نیمه دوم قرن ششم از ارتفاعات آلتای (بین چین و مغولستان، و سرزمینهای آسیای مرکزی) در جهت شرق و شمال شرق، به اِستپهای مغولستان، منچوری، شمال چین و نواحی جنوبیتر حاشیه جنوبی سیبری مرکزی سرازیر شدند و مانند اکثر ترکان ومغولان همواره ناگزیر بودند که شرایط بسیار سخت اقلیمی آسیای شمالی را تحمل، و کمبودهای ناشی از آن را با جنگ و غارتگری و کوچ نشینی جبران کنند. اوضاع نامطلوب اقتصادی حاکم بر آن سرزمین‌ها، ایشان را مردمی مقاوم و جنگجویانی قابل بار آورد، اما موجب شد که از لحاظ فرهنگی و مدنی، از همسایگانشان در چین، هند و ممالک غرب آسیا بسیار عقب بمانند.
با اینهمه، کاربرد نام تاتار سابقه‌ای قدیمتر دارد. این نام اول بار به صورت اوتوز تاتار (سی (قبیله) تاتار) در سنگ نوشته کول تِگین، قدیمترین بخش سنگ نوشته‌های اورخون متعلق به ۱۱۲/ ۷۳۰ (در دوران دومین حکومت ترکها، یعنی در دوران خاقانی اویغور در ناحیه اورخون مغولستان به کار رفته و در آن، از شرکت اوتوز تاتارها در مراسم سوکواری ایستمی خاقان، دومین و آخرین خاقانِ اولین دوره فرمانروایی ترکها (امپراتوری گُوک تُرک) یاد شده است. اما در سنگ نوشته‌های بعدی اورخون، مانند سنگ نوشته شینه اوسو مربوط به ۱۲۶/ ۷۴۴ متعلق به بایان چُور خاقان، دومین فرمانروای اویغورها، فقط از تُقوز تاتار (نُه (قبیله) تاتار) و سرکوب شدن آنان به دست فرمانروایان اویغوری خبر داده شده است. ازینرو، برخی از محققان چنین نتیجه گرفته‌اند که در آن روزگار (نیمه اول قرن دوم) نه قبیله از سی قبیله (ابتدایی) تاتارها یک واحد سیاسی تشکیل داده بوده‌اند و به عقیده محققان، این تاتارها حدوداً در جنوب غربی دریاچه بایکال تا رود کرولِن در شمال شرقی مغولستان می‌زیسته‌اند.
از نام‌های دیگر این مردمان که در نوشته‌های چینی ضبط شده‌است می‌توان تاتان و داتان را نام برد. نام تاتار برای قبایلی که در سپاه گونش خان مغول در پیکار و جنگ با روس‌های و مجارها شرکت داشتند نامیده می‌شدند. تاتارها اصلی از پیدایش در مناطق سرد زیست می‌نمودند بدین لحاظ دارای جلد سفید و چشمان مخصوص بودند که تا اکنون پا بر جا است. تاتارها در زمزه تورانیان سفید جلد شناخته شده است.
تاتارها پس از زیست در سایبریای مرکزی و شمال چین دارای نفوس انبوهی گردید. پس از ازدیاد نفوس بطرف آسیای میانه، روسیه ولگاه کریمه خزر آسیای میانه کوچ نموده‌اند. گروه زیادی از دانشمندان تاتارها را اقارب قپچاقها و کیومن‌ها می‌دانند زیرا این دو قوم نیز مانند تاتار بطرف غرب و اروپا کوچ نمودند.. در زمان حملات چنگیز خان متحد با چنگیز خان گردیده فتوحات برای سلطنت مغلها نمودند. پس از ضیف شدن مغلها خود قدرت را بدست آورده دوره زرین ترکان را بنا نمودند. تاتارها دوباره با امیر تیمور متحد گردیده یکجا آناتولی را فتح و باجگیر کشورهای اروپائی می‌شوند.
تاریخچه
برای اولین باردر سال ۷۳۲ میلادی نام تاتار در اثرتاریخی کولتگین از ۳۰ قبایل تاتار ذکر گردیده است. در قرن ۱۲ تاتار یک عضو از کانفدراسیون خانات فلات مغل بود که از اتحاد پنج قبایل تشکیل گردیده بود.
در مرحلهٔ اول، زمانیکه اوغوز خان در پی ایجاد یک حکومت واحد از خان نشینی‌های مختلف سرحدات شمال چین می‌شود، اقوام تاتار و مغل به یکه‌تازی اوغوز خان مخالفت و مقاومت شدیدی می‌کنند، که در نتیجه قسمت اعظم از تاتارها و قسمت کم مغل‌ها موفق به ترک بموقع محل زیست شان (سرحدات شمالی چین اسبق) می‌شوند، و مغلان و تاتارهای باقیمانده در صفوف لشکریان و اداره چیان اوغوزقرار گرفته امپراتوری اوغوز خان را تشکیل می‌دهند، که امپراتوری هونها و تجزیهٔ آنها بدو قسمت نیز ناشی از همین اختلافات درونی و تضادهای افکار ماقبل و مابعد تولد اوشان است. مرحله دوم ظهور و تجلی استعدادهای تاتاری در فنون جنگی و اداری در زمان‌های قبچاق‌ها، خزرها و مغلها باعث رونما شدن و مشهور دوبارهٔ نام تاتارها در جهان می‌گردد،
تاتارها به ۳ گروپ تقسیم اند. تیوری تاتار ترکی تیوری تاتار مغل و تیوری تاتار بلغار.. در قرن سیزده تاتاران مغولان چین، ترکستان، ایران، آناتولی، عراق، سوریه، سیبریه، روسیه، اروپای شرقی، کریمه ولهستان را به تصرف درآوردند. در آن زمان در شمال دریای خزر و دریای سیاه، نوادگان گوگ ترکان، هون‌ها، پچنک‌ها، قبچاق‌ها و بلغارها زندگی، می‌کرده‌اند. هنگامی که در قرن ۱۳م تاتاران مغولان همهٔ این مناطق را متصرف شدند، علاوه بر ترکان که سپاهی مغل بودند انبو هی از ترکان نیز درین مناطق زیست داشتند. هم ترکانی که، از سابق در شمال دریای خزر و دریای سیاه مسکن گزیده بودند و هم انبوه ترکانی که با سپاهیان مغول وارد شده بودند با عنوان سیاسی تاتار شناخته شدند.
مسلمانانی که امروزه در شمال دریای سیاه و در روسیه زندگی می‌کنند وبه تاتاری یعنی ترکی شمالی سخن می‌گویند، از نوادگان آنها می‌باشند.
علیرغم دانست که سپاه مغول را تر کان تشکیل می‌داده‌اند، مقامات فرماندهی، انحصارأ در اختیار مغولان بوده است. قبچاق‌ها، پچنک‌ها ودیگر طوایف ترک همه سپاهیان ساده بدون درجه بودند.
از اینکه افغانستان تحت تأثیر حکومت خوارزمشایان بود. چنگیزخان به جز مردمان کوهبند تمامی شهرهای افغانستان را ویران و مردم آنرا بقتل رسانید. طایفه‌های که باقی ماندند همه تاتار یا مغل نامیده می‌شدند.
گروئیدن تاتارها به دین اسلام
بورقا برادر باتو به اسلام گرایید و چون در سال ۱۲۵۵/م خان گوگ اوردا شد، مسلمان شدن خود را اعلام نمود. این شخص که نام برکه را بر خود نهاد، اولین خان مسلمان آلتین اوردا می‌باشد. برکه خان با شاهزاده خانمی از خاندان‌های سلجوقیان آناتولی ازدواج نمود. برکه به پسرش عزالدین- که حاصل این ازدواج بود، شهرهای (سولخت) و (سوداغ) را با حومه اش واگذار نمود. عزالدین و مادرش هزاران ترک مسلمان را از آناتولی آوردند و درکریمه اسکان دادند. در همین زمان دین اسلام در گوگ اوردا به سرعت گسترش یافته دین سلطنتی گردید. خاندان حاکم در دولت گوگ اوردا (آلتین اوردا) از تبار چنگیز خان بود. اما عنصر ترک نژاد آنچنان قدرتمند بود که در اوایل قرن۱۴/م دولت آلتین اوردا نتواند در مقابل آن پایداری نماید، لذا به صورت یک دولت ترک درآمد. در سال ۱۳۹۶/م وقتی که توغتامیش، خان گوگ اوردا، در مقابل تیمور شکست خورد، این خان نشین تجزیه شد و خان نشین‌های قازان، کریمه، آسترا خان وقاسم تشکیل شد. در همهٔ این خان نشین‌ها به تدریج خان‌ها و مدیران ترک شدند.
امروزه در داخل فدراسیون روسیه و به پایتختی قازان، تاتارستان وجود دارد. در این مملکت، بیش از نیمی از مردم مسلمان هستند وتقریبآ نیمی هم روس (مسیحی) می‌باشند. مسلمانان به لهجه‌ای از ترکی عثمانی سخن می‌گویند. اسلاف آنها-که ابن فضلان از آنان سخن رانده است و از بلغارهای ایتیل (ولگا) بودند- در سال ۹۲۲ م، یعنی ۱۵۰ سال قبل از اینکه آناتولی تحت حاکمیت مسلمانان در آید وشروع به ترک شدن کند- رسمآ به اسلام گراییده بودند. به درخواست بلغارهای ایتیل -که در منابع عرب صقالبه - مفرد آن صقلاب- نامیده می‌شدند، خلیفهٔ عباسی برای آموزش اسلام، ساخت مسجد ومنبر افرادی را اعزام نمود. ابن فضلان در این هیآت بود و آنچه را که در طی سفر دیده است، یادداشت نموده است. (شاخهٔ دیگر بلغارها، پس از عبور از شمال دریای سیاه، وارد بالکان‌ها شدند ودر سال ۸۶۳/م به مسیحیت گراییدند و اسلاو شدند. آنها ییکه در بلغارستان هستند، از این شاخه‌اند
با سقوط دولت سلجوقیان روم تعداد فراوانی امیر نشین بیلیک ظهور پیدا کردند. از بین آنها امیر نشین عثمانی کوچکترین، ولی از جهت وابستگی وتعلق خاطر به ارزشهای اسلامی، صمیمی‌ترین آنها بود. در حالیکه امیر نشین‌های دیگر، با یکدیگر، در گیر و مشغول، بودند، عثمانی وارد اقدامات جهادی علیه بیزانس و اروپا شد ودر مدت کوتاهی به صورت دولتی مهم درآمد. در قرن ۱۴/م ییلدرم بایزید، سیواس و توقات را با حومه اش- پس از بیرون راندن قبایل تاتار، به تصرف درآورد.
زبان
زبان اولی تاتارها قپچاق کومان می‌باشد. تاتار ۱۱ زیر شاخه دارد که با لهجه‌های مختلف صحبت می‌نمایند. تاتارها به زبان قپچاق، تاتارهای ولگا وارال به زبام سایبریائی و تاتار ترک به زبان تاتار خزری صحبت می‌کنند تا زمان‌های اواسط قرون ششم الی قرون هشتم میلادی، در ایجاد بلغاریان وولژ یعنی مفکوره‌های ترکان بلغار ولگ الهامی بود به اولین ترکان که الفبای رونیکی ترکان رانظر بمقتضی زمان به الفبای عربی در اواسط قرن ۱۳ و ربع اول قرن ۱۵ تغیر دادند، تحکیم صفوف اداری و جنگی اردوی زرین (آلتین آورده) -آلتین اردو و حمایت مستقیم و توانمند از خزرها منجر به احیا و رشد زبان ادبی تاتاری، و ایجاد مرکز واحد تاتاری در آن زمان و بعدترها باعث ایجاد مراکز جدید رشد کلتوری و فرهنگی تاتارها و ایجاد مجدد دول مختلف و مقتدر تاتارها گردید.. در حقیقت زبان که باعث رشد زبان تاتاری گردید، زبان مشترک قبچاقی بود که، منحیث زبان و لهجهٔ مشترک بین مشترکین آلتین آورده، باعث رشد و تکامل زبان‌های ترکی که، زبان تاتاری هم شامل آنست گردید. بعد تر گویش زبان جدید التاسیس اوزبیکی نیز یکی از خلاقیت‌های ترک زبانان در جهت ایجاد یک زبان مشترک بین اقوام مختلف مشترکین اردو آلتین می‌باشد، که بواسطهٔ امیر علی شیر نوایی به پایهٔ اتمام رسید، و ملیت جدیدی بنام اوزبیک ظهور کرد. لهجه‌های ترکی طبقه‌بندی‌ها و اساسات این زبان و دستورالعمل آن فراوانی دارند. شناخته شده‌ترین آنها عبارتند از:
۱-لهجهٔ آناتولی یا تورکچه (لهجهٔ اوغوزی، لهجهٔ عثمانی، لهجهٔ ترکی غربی- وقطعآ لهجهٔ ترکمنی، که ظاهرآ ضمن تایپ افتاده است و نمایندهٔ بلا منازع آن، مختومقلی فراغی است
۲- لهجهٔ آذری، مهم‌ترین نمایندهٔ آن، شاعر معروف، فضولی است.
۳- ترکی ترکستانی چغتایی، لهجهٔ خاقانی، اوزبکی امروز بزرگترین شاعر آن علی شیر نوایی است.
۴- لهجه‌ای که تاتاری می‌نامیم و لهجهٔ شمالی مورد استفادهٔ ترکان کریمه و قازان است. در منطقه یالی بو یو به ترکی استانبولی و در قسمت‌های داخلی و شمالی آن، به تاتاری سخن می‌گویند.
فرهنگ
آش بریده بقول اکثر تاتارها غذای قدیمی و عنعنوی تاتارهاست، و اولین کسانی که از خمیر آش بریده آماده نموده‌اند تاتارها اند، و واقعاً یکبار اگر مزهٔ آش بریدهٔ تاتارها را که اکثراً باگوشت خرگوش و یا مرغ خانگی می‌پزند، نوش جان کنید، پی خواهید برد که، مدعیان اختراع این غذا در پختن آش بریده چقدر ماهر اند.
شغل
تاتارهای افغانستان اکثراً بزراعت و مالداری قالین گلیم مشغول اند، و در تربیت و نگهداری اسپ خیلی‌ها ماهر اند.
منابع
1. B. S. Izhbolden, Essays on Tatar History (1963). در ویبسایت thefreedictionary
http://encyclopedia2.thefreedictionary.com/Tatar+nationality
۲. تاتارها چه کسانی هستند نوشته حمید جرجانی
http://shahretatar.mihanblog.com/post/39
۳. زبان تاتاری در ویبسایت An Ethnologue Language Map
http://www.ethnologue.com/language/tat
۴. هویت سه‌گانه تاتارها، اسلامی، تاتار و روس نوشته کولایی الهه، حسینی سیده مطهره
http://www.sid.ir/fa/VEWSSID/J_pdf/71613910406.pdf
5. Crimean, Crimean Turkish در ویبسایت An Ethnologue Language Map
http://www.ethnologue.com/language/crh
۶. تاتارها ویکی نوشته
۷. الکساندر بلنیتسکی، خراسان و ماوراءالنهر، ج۱، ص۱۶۵–۱۶۶.
۸. الکساندر بلنیتسکی، خراسان و ماوراءالنهر، ج۱، ص۱۶۸.
۹. Тата́ры ویکی پیدیا روسی
https://ru.wikipedia.org/wiki/Татары
۱۰. زندگی تاتارها نوشته ۲۰۰۵ سال Мнения. Суждения. Версии در ویبساست آرشیف روسیه
http://www.archive.gov.tatarstan.ru/maga…/…/anonymous/main/…

ملیت عرب افغانستانی (34)


نژاد و ملیت‌های افغانستان
قسمت سی چهارم: ملیت عرب
نوشته: کریم پوپل

ورود طوایف عرب پس از حملات عرب بر افغانستان آغاز گردید. یکی از مفکوره اعراب این بود که مسلمان شدگان را باید عرب سازند. بدین لحاظ خلیفه عربی بود. خط ونوشته عربی گردید، فرهنگ، نظام، قوانین همه عربی شد. در ضمن عربها با دختران همان کشور ازدواج می‌نمودند و بعضاً دختران خودرا به افراد نام‌آور همان دیار زوجه می‌ساختند تا با چنین رابطه مسلمان شدگان را عرب سازند. تعداد از پسران نابالغ مسلمان شدگان را در عراق برده در آنجا تعلیمات نظامی و دینی داده دوباره به کشور شان می‌فرستادند. علاوه براین عربها یکتعداد از طوایف عرب را در شهرهای مهم مسلمان شدگان ارسال می‌نمودند. تا مردم آن دیار با اعراب در آمیزش در آیند. اعراب طی ۳ مرحله به افغانستان مهاجرت نموده و درین کشور طور دایمی متوطن گردیدند. در سال ۴۹ هجری ش ۴۰۰۰۰ سرباز با خانواده اش در بلخ ناقل گردیدند. دور دوم در جنگهای بین اعراب واسرائیل ارتباط می‌گیرد. دوره سوم در زمان جهاد و جنگ مجاهدین با دولت اتحاد شوری می‌باشد. در جریان جنگهای داخلی عده از مردان اعراب با دختران افغان ازدواج نموده ساکن این کشور گردیده‌اند. علاوه براین تعداد از خانواده‌های عرب بنا بر معاذیر که در کشورشان داشتند به افغانستان پناه آورده در همین‌جا متوطن شدند. معمولاً در مناطق که عربها زندگی داشتن همان منطقه بنام عربها مشهور شده است. مثلاً کوچه عربها قریه عربها و امثال آن. این عربها در دو یا سه نسل زبان خودرا از دست داده صرف بنام عرب خوانده می‌شوند. در تذکره آنها افغان نوشته می‌شود. یک تعداد از سیدان، میران، خواجه‌ها، بعضی از قبایل پشتون، سوری‌ها، گیلانی‌ها قریشی خویشرا عرب می‌خوانند. عده از سیدان ومیران خودرا نواده محمد ص می‌دانند. عده از خواجه‌ها خودرا نواده ابوبکر صدیق و عثمان می‌دانند. آنانیکه نواده ابوبکر صدیق می‌دانند در اخیر نام خود تخلص صدیقی می‌گذارند. زیاده اعراب در شمال افغانستان مقیم می‌باشند. این عربها طی سالیان متمادی زبان وفرهنگ عربی را از دست داده فقط بنام خویشرا عرب می‌نامند. یگانه محل که در افغانستان بزبان عربی صحبت می‌نمایند مردم دو قریه در بوینه قره ولایت بلخ می‌باشد. این اعراب فرهنگ و زبان خودرا تا اکنون حفظ نموده‌اند. دین مردم اسلام مذهب آن سنی می‌باشد. نفوس این ملیت ۱۵۰۰ نفر می‌باشد. در ین اواخر یکی از قومندانهای جنرال دوستم بنام شیر عرب شورای عرب‌ها را ایجاد کرده بود و رهبری این شورا را خود به عهده داشت و این شخص طور مرموزی بقتل رسید. درسال ۱۳۸۷شخصی بنام محمد نسیم قریشی کتاب را بنام عربهای افغانستان نوشته است؛ که موصوف تمامی فعالیتهای عرب را در جنکهای افغانستان باز گو کرده است. درین اواخر شخص بنام شاه محمد قریشی شورای اعراب را بنیان گذاشت. این شورا تا اکنون بنام شورای انسجام عرب‌های افغانستان فعالیت دارند.

اعراب در درجنگهای داخلی افغانستان
اولین عرب که در افغانستان رهبری جنگ را داشتند عبداله اعزامی بود. معاونین اعزامی بن لادن از سعودی و شیخ عبدالمجید رندانی از یمن بود. اشخاص دیگر که در زمان جهاد پس از اعزامی رهبری عربهای افغانی را می‌نمودند، ابو صهیب، موسی القرنی، عبداله انس داماد اعزامی فلسطینی، ابوبکر بغدادی، ایمن ظواهری و دیگران بودند. عربهای که در افغانستان وارد جنگ با دولت افغانستان و روسها گردیده بودند معمولاً جوانان بودند که از طرف تنظیم‌های اسلامی اعراب روانه می‌شدند. اکثر این عربها قاتلین و جانیان زندانی بودند که از زندانهای کشورهای عربی خریداری شده به جنگ با روسها فرستاده می‌شدند. این گونه عربها درلست فوت شدگان از زندانها خریداری می‌گردیدند که واپس به کشورشان رفته نمی‌توانستند. طراح این پروژه بریژنسکی بود. تا بدین وسیله بتواند، عرب را درجنگ افغانستان شریک ساخته از کمک مالی آنها مستفید گردد.
افغانهای که با این عربها در ارتباط مستقیم قرار داشتند استاد سیاف، مولوی حسین آخندزاده مشهور به مولوی جمیل الرحمن کنری گلبدین حکمتیار و تا حدودی یونس خالص و جلا الدین حقانی بود. مولوی جمیل الرحمن کنری در ابتدا یکی از فرماندهان حزب اسلامی بود و گرایش به سلفی‌ها داشت، به تشویق عربهای سلفی از حزب جدا شد و گروهی را بنام (الجماعة السلفیه) بنیاد نهاد. چون مردم این گروه را وهابی خواندند، این نام را به (جماعة الدعوة الی القرآن والسنه) تغییر داد که از کمک عربستان سعودی برخوردار شد.

عبداله اعزامی
«عبدالله عزام یک فلسطینی بود. او در سال ۱۹۴۱ میلادی در جنین واقع در فلسطین اشغالی بدنیا آمد. در اردن و سوریه درس خواند واز الازهر در مصر دکتورا گرفت و در جنگ شش روزهٔ اعراب واسرائیل در صف داوطلبان اخوان المسلمین شرکت کرد. او در دوران تحصیل در مصر با سازمان اخوان المسلمین آشنا شد و به این سازمان پیوست و تا آخرین دم حیات در سال ۱۹۸۹ میلادی به پیمان خویش با این سازمان وفادار ماند.
عزامی در ابتدا در یک جمعیت خیریه عرب در پیشاور برای کمک به مهاجرین مشغول کار شد اما بعداً خود تشکیلات مستقلی را بنام (مکتب الخدمات) اساس گذاشت که با همکاری احزاب جهادی در پیشاور به مجاهدین و مهاجرین کمک می‌کرد. عزام که سخنران توانا و نویسندهٔ چیره‌دست بود، در تشویق جوانان عرب به شرکت در جهاد افغانستان سهم بزرگ ایفا کرد. او در این راه از کمک دولت‌های عرب برخوردار شد که مشتاق صدور جوانان پرشروشور و انقلابی از کشورهای شان به نقطه‌ای دور از مرزهای جهان عرب بودند.»
گیلانی‌ها
گیلانی‌ها سادات پیروطریقه صوفی قادریه بوده به همین نام بشهرت رسیده‌اند. گیلانی‌ها دارای مذهب سنی و شافعی می‌باشند. در طی زمان اگر اشخاص از این خانواده در ایران جدیداً به مذهب شیعه رو آورده باشند جای شک وجود ندارد. این خانواده در کشور چون عراق ترکیه ایران افغانستان پاکستان زندگی داشته طور پراگنده در بعضی کشورهای دیگر نیز وجود دارد.
شیخ عبدالقادر جیلانی، کیلانی، گیلانی
شیخ محی الدین ابومحمد عبدالقادر گیلانی بن موسی بن عبداله سنی مذهب حنبلی (متولد سال۴۷۰ هجری وفات ۵۶۱) بنیان‌گذار طریقه صوفی قادریه می‌باشد. نام آن حضرت در زبان عربی عبدالقادر جیلانی و در زبان دری فارسی عبدالقادر گیلانی کنیه اش ابو محمد و لقبش محی الدین از طوایف عرب سادات بود. روایات است که او در محله کرد نشین شهر گیلان ولایت کرمانشاه شمال ایران تولد گردیده سپس در اعراق به تعلیم وتحصیلات پرداخته است. وی در زمان ملک شاه سلجوقی و خواجه نظام الملک تولد گردیده از حمایت او بر خوردار بود. عده از اعراب گویند که شیخ عبدالقادر زاده شهر جیلان شمال اعراق بوده پس از فراه گیری تحصیل به مکتب صوفی رجوع نموده طریقه را بنام قادریه بنا نمود. او در سن هجده سالگی علوم ادبی را فراه گرفت وی در بغداد از ابوبکر محمد بن احمد و ابوالقاسم علی بن احمد بن بیان و ابوطالب بن یوسف علم حدیث فرا گرفت. سپس به نزد علی بن ابی سعید مخرمی و در مدرسه او فقه آموخت.
وی با شیخ احمد یا حماد دباس مصاحب بود و از او فنون طریقت را آموخت. او در زمان تحصیل از دسترنج خود نان شب و روز خودرا دریافت می‌نمود. او در فراگیری علم و دانش کوشش فراوان کرد و خدمت گذار سیاحت، مجاهدد، ریاضت و تفکر در تنهایی شد. او یازده سال از عمر خود را در انزوای کامل به سر برد. او شاعر هم بود دیوان بنام غوث العظم از او باقی مانده است. سر انجام بتاریخ ۵۶۱ هجری در بغداد فوت نموده مقبره او در بغداد می‌باشد.
تاریخچه گیلانی‌ها و افغانستان
درشمال بغداد شهری است بنام جیلان یا کیلان (گیلان) می‌باشند. گیلانی‌ها از نصبه حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی ویا همان حضرت غوث الاعظم گیلانی می‌باشند. گویند یکی از نواده گان شیخ عبدالقادر بنام پیرسیدسعدالله گیلانی شغل تجارت داشته به افغانستان سفر می‌نمود در آنزمان یکی از پادشاهان افغانستان دخترخود را به سید سعدالله گیلانی می‌دهد واز ان زمان به بعد ریشه گیلانی‌ها در افغانستان سپس به پاکستان وسعت پیدا نمود. شیخ عبدالقادر گیلانی با لقبهای محی الدین، جنگی دوز یا غوث گیلانی از رهبران تندروی اهل تسنن بوده نیز دسترسی به تصوف داشت.. نواده گان آن شیخ بعدها به کشورهای زیادی سفر ومقیم شدند، چنانچه خاندان شیخ عبدالقادر گیلانی درترکیه هم به سادات نهری معروف می‌باشند واهالی ترکیه ارادت خاصی به خاندان گیلانی دارند. درارومیه هم ازنوادگان ایشان که معروف به سادات گیلانی می‌باشند زندگی نموده از اهل تسنن وشافعی مذهب می‌باشند. گیلانی‌ها عراقی نه تنها نسل شان در افغانستان پاکستان وایران وجود دارد بلکه درسِویٔدن چین وهند بنام سادات گیلانی پراکنده هستند.
گیلانی‌های افغانستان
گیلانی‌های افغانستان یکی از خانواده مشهور این دیار بوده در طی۵۰ سال اخیر به شهرت رسیدند. این خانواده از ملیت پشتون بوده زیاده در شرق کشور زیست دارند. شخصیتهای برجسته این خاندان پیر سید اسحق گیلانی - پیر سید احمد گیلانی - فاطمه گیلانی و ... می‌باشد. گیلانی‌های افغانستان اغلباً سنی مذهب بوده پیرو طریقه حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی مؤسس سلسله صوفیان قادریه می‌باشند. پیر سداحمد گیلانی در طی چهارده سال جهاد مخالف نظام دولت افغانستان بوده تنظیم بنام محاذ ملی داشت. او شخص عالم و میانه رو بوده پس از تأسیس حکومت حامد کرزی با دولت افغانستان متحد گردید و تا کنون وفا دار به دولت افغانستان می‌باشد.
گیلانی‌های ایران
اغلبا گیلانی‌ها ایران سنی مذهب بوده طور خیلی قلیل شیعه مذهب نیز می‌باشند. گیلانی‌ها در ایران بعضاً مورد تحقیر و توهین دولت و رسانه‌های ایران قرار می‌گیرند. همانطوریکه پاکستان در تولید اشیا تقلبی مشهور اند ایرانی‌ها در دزدی نام و داستان پردازی تقلبی خیلی مشهور اند. کار به جای رسیده است که جهانیان نوشته‌های ایرانی را منبع نمی‌دهد. زیرا اخوندهای ایرانی غرض شیعه سازی به هر چیز سبغه شیعه داده تاریخ آسیا مرکزی را مردار کرده‌اند. در حالیکه ایرانیان دوره رضا شاه در صداقت و پاک‌نویسی شهرت جهانی داشتند. در نوشته‌های ایران امروزی در مورد شیخ عبدالقادر گیلانی چنین نگاشته شده است. شیخ الاسلام، محیی‌الدین ابومحمد عبدالقادر محل تولد وی قریه گیلان غرب کرمانشاه (یکی از شهرهای کرد نشین) می‌باشد. بعضی نیز ولادت او را در قریه «بشتیر» از توابع گیلان (گیلان غرب کرمانشاهان) نوشته‌اند. وی در شب ۱ رمضان ۴۷۰ قمری (۲۲ حوت ۴۵۶ خورشیدی) تولد گردیده است.. مقبره مادر بزرگوارشان نیز در این شهر می‌باشد.
در جای دیگر در مورد گیلانی‌ها چنین نوشته‌اند: طایفه دیلمان گیلان ایران در زمان حملات اعراب مقاومت شدید را از خود نشان دادند که بعداً بتدریج مسلمان شدند.. دیلمان با هارون رشید کینه ورزیده علویان را در پناه گرفتند.
۱۰۰۰سال پیش گیلانی‌ها وطایفه بویه فرزندان دیلمی ماهیگیر بغداد را فتح کردند. این فاتحین چشم خلیفه را کور کرده به عوض کسی دیگری را انتخاب نمودند. آنها در عراق حکومت کرده ونسل دیلمیان ایران امروزی ازهمین طایفه است. ایرانی‌ها در مورد گیلانی افغانستان می‌نویسند: در دوران حکومت شاهرخ میرزا نواده تیمور، حاکمان محلی گیلان تابع حکومت شاهرخ میرزا پسر یا نوه تیمور لنگ بودند بنابر این بزرگان تبعیدی گیلان به پایتخت هرات برده شدند تا تحت نظر باشند و همان‌جا ساکن شدند. دیلمیان از اقوام مهاجم و مهاجر در دنیای قدیم بوده‌اند و امروزه تعداد زیادی از آنان در ترکیه (به نام علویان یا زازاها با جمعیت بیش از ۳ میلیون)، در بغداد (طایفه بزرگ دیلمی)، در یمن و شهرهای مختلف ایران از جمله شیراز، ری، کرمان، اصفهان و از این قبیل حضور دارند.
گیلانی‌های پاکستان و هند
۱. سید علی گیلانی کشمیرهند
۲. علامه پیر نصرالدین شاه گیلانی هند بریتانیا
۳. سید رضا گیلانی پاکستان
گیلانی‌ها در کشمیر هند و پاکستان زیست دارند. سید علی گیلانی رهبر حزب تحریک حریت کشمیر هند وطن فروشی است که کشور و مردم خودرا در تسلط پاکستان قرار داده است. گیلانی‌ها درپنجاب پاکستان نیز زیست داشته یکی از خانواده مشهور مذهبی پاکستان در نواحی پنجاب می‌باشند. از سال ۲۰۰۸–۲۰۱۲ شخصی از این خانواده بنام سیدیوسف رضا گیلانی به حیث نخست وزیر پاکستان بود. سید یوسف رضا گیلانی، متعلق به یکی از خانوادهای معروف جنوب پنجاب معروف به گیلانی است که نسب آن به صوفی معروف قرن شانزدهم موسی شهید می‌رسد. اجداد رضا گیلانی به سید عبدالقادر گیلانی مؤسس سلسله صوفیان قادریه می‌رسد که در قرن ۱۶میلادی از بغداد به پاکستان سفر کرده و مدتی ساکن ملتان بودند.
منابع
۱. کتاب عربهای افغانستان نوشته نسیم قریشی -چاپ سال ۱۳۷۸ افغانستان صفحه ۲۸
https://ia700406.us.archive.org/…/azu_acku_ds354_6_a7_qaaf4…
۲. افغانستان و عربهای افغان نوشته وحید مژده در سایت آوا
http://www.avapress.com/vdch.wn-t23nvzftd2.html
۳. گفتگو با آقای مناقبی پیرامون ترور احمدشاه مسعود و حادثه ۱۱ سپتامبر – در ویبسایت پیام آفتاب در رابطه با عربهای افغان و بخصوص بن لادن
http://www.payam-aftab.com/…/گفتگو…
۴. حملات اعراب در افغانستان نوشته صوفی کریم فیضانی در ویبسایت وطندار
http://www.vatandar.at/Sofifezani2.html
۵. کیلانی‌ها در کشورهای افغانستان و پاکستان نوشته سایت شمال نیوز
http://www.shomalnews.com/…/گيلانی%20ها%20در%20کشور%20افغا…/
۶. ماجرای آیت اله محمدی گیلانی و دوپسرش نوشته مهرداد خدیر
http://www.asriran.com/…/34…/ماجرای-آیت-الله-گیلانی-و-2-پسرش
۷. نام و سرنامه عبدالقادر گیلانی در وبگاه الباز
http://www.al-baz.com/shaikhabdalq…/about/about2/about2.html
۸. عبدالقادر جیلانی در ویکی صوفی
http://www.sufiwiki.com/Abdul_Qadir_Jilani
۹. عبدالقادر گیلانی ویکی پیدیا انگلیسی
https://en.wikipedia.org/wiki/Abdul-Qadir_Gilani
۱۰. یوسف رضا گیلانی ویکی پیدیا انگلیسی
https://en.wikipedia.org/wiki/Yousaf_Raza_Gillani — with شورای جوانان زون مرکز and شورای اجتماعی وفرهنگی آئینه.

ملیت زوری (33)


نژاد و ملیت‌های افغانستان
قسمت سی سوم: ملیت زوری
نوشته: کریم پوپل

زوری هادر ولایات هرات، بادغیس، غور، فراه نیمروز و بغلان میمنه زنده گی داشته خود را منسوب به قوم زوری می‌دانند و به همین نام شهرت دارند. در اصل زوری‌ها یکی از شاخه ایماقهای تایمنی می‌باشند. تایمنی‌ها خود پشتون نیستند ولی با پشتونها قرابت دارند بدین لحاظ بعضی از خانواده‌های زوری به زبان پشتو صحبت می‌کنند. در اکثر کتابهای خارجی که بنده مطالعه نمودم تایمنی جمشیدی و فیروز کوهی یکی از شاخه قبایل تاتار است ولی زوری‌ها تاتار نیست خالص آریائی هستند. در حقیقت ایماقها اتحادیه از قبایل مختلف است که بالای بامیان حمله نموده و از آن پس در آنجا زیست را اختیار نمودند. در میان ایماقها بعضی از قبایل کوچک است که مسکن اصلی آن غور بامیان هرات بود در تحت اوامر تولای خان پسر چنگیز بودند. در حمله بامیان تولای خان با چنگیز خان یکجا حمله نمودند. یکتعداد ایماقها زبان و چهره شان به تاجیک می‌ماند؛ که ممکن تاجیک سغدی، فیروز کوهی هراتی باشند. زوری‌ها در همین گروپ شامل می‌باشند. تا اکنون طوری دقیق هیچ تحقیقات مایتو کاندریائی و علمی در بارهٔ اصل و نسب زوری‌ها صورت نگرفته است. زمانی که بنده از زوری پرسان نمودم که شما کی هستید. گفتند ایماق و زبان ما دری است. کنون زوری‌ها شورا دارند ومردم هستند که خویش را زوری می‌گویند. جالب اینکه به زبان دری صحبت می‌نمایند؛ ولی چگونه این مردم سوری بودند ویا شدند نمی‌دانم؟ فرهنگ این مردم همانند سایر ملتها بوده کدام چیزی متمایز و آثار پشتون بودن درین ملیت دیده نمی‌شود.
گونه‌های قومی زوری‌ها
به اساس گفته جنرال قادر سابق وزیر دفاع افغانستان که خود از جمله قوم زوری بود بیان داشته است که: «زوری به چند شاخه از جمله زوری بی غم؛ زوری مال احمدی، زوری انگاره و زوری کفشی «تقسیم می‌شود. همیشه به این فکر بودم که ریشهٔ زوری چیست. سال ۱۳۳۲ بود. پیش مرحوم استاد کهزاد رفتم. خدا استاد را بیامرزد. از او در مورد قوم زوری پرسیدم. استاد خندید و گفت: این زوری نیست بلکه درست آن سوری است که به مرور زمان س به ز تبدیل شده است سوری، نام قبیله یی بود. مردم آن قبیله پس از انقراض حکومت شیر شاه سوری و سوری‌ها در هندوستان، زیر فشار فرار کرده بودند. بخشی از قبیلهٔ سوری در حوالی هرات ساکن شد و همان‌جا ماند. بخشی هم به جاهای دیگر رفت. از جمله به سمت ایران. در حوالی شهر زاهدان ایران، شهرکی به نام زورآباد وجود ارد که ریشه در نام همان سوری‌های متواری دارد.»

به نظر بنده استاد در اشتباه بوده است. کنون در چند ولایت غربی زوری‌ها وجود دارد. اکثریت دری زبان اند. هیچ کرکتر و فرهنگ پشتونها در آنها دیده نمی‌شود در حالیکه پشتونهای کله شخ بوده هیچگاه فرهنگ پشتون والی خود را رها نمی‌کنند. دیگر اینکه تا حال هیچ قومی از هندوستان از اثر فشار به طرف افغانستان نیامده است. تاریخ نشان داده تمامی اقوام مهاجم از شمال به هند حمله نموده بالاخره در جامعه هند منحل شده است. سوریان از ۱۵۴۰ الی ۱۵۵۵ در هند حکومت نموده با مرگ شیرشاه سوری همایون دوباره بقدرت رسید البته کامران برادر همایون با ایران همدست بود. کامران سوری هارا کمک ننموده است بلکه در شکست سوری دست داشته است؛ ولی سوریان در جامعه هند منحل شده تا حال موجود اند. کلمه سوری در مدت کوتاه مدت نمی‌تواند به ز که بنیاد نداشته باشد تبدیل شود. این تغیرات در زمان است که اصلاً اعراب در افغانستان رابط نداشتند چه رسا که سوری را به زوری تبدیل نمایند.
سوری‌ها یا قوم غرزی یا غلجی در حقیقت قومی سلحشوری بودند در کشور سوریه زندگی داشتند. رومنها این قوم را بروسیه تبعید می‌سازد. روسیه این قوم را در سایبریا منتقل می‌سازد. این قوم پس از سالیان در منطقه کنار خزر مسکن گزین می‌شود. سپس از اثر جنگها و فشار به کوهای صعب العبور غور پناه آورده نفوس آنها زیاد می‌شود. عده گویند آنها از روسیه به مناطق کنار خلیج فارس در مجاورت بلوچها و پشتونها هجرت نموده بنا بر دلیل فشار و جنگها و شکست به کوهای غور پناه آورده نفوس آنها ازدیاد می‌یابد. به همین اساس اقوام دیگر غور تابع این قوم بودند. تا که تمامی اقوام ساکن غور سلطنت را بنام غوریان تشکیل می‌دهند روی همین دلیل زبان درباری غوریان دری بود. مطمعین هستم که زوری‌ها شاخه کوچک از تایمنی می‌باشد. هیچ سند وجود ندارد که اینها در هرات که تاریخ روشن دارد از قرنها به اینطرف به همین نام زندگی نموده باشند. زوری‌ها یکی از متحدین و لشکر سلطنت غوری بود که در هند حمله نموده هند را در تصرف خویش درآوردند.
«پوهنوال دکتورپاینده محمد سرهنگ به قول «پښتانه د تاریخ په رڼا کی» از ظفر کاکا خیل می‌نگارد در غور قدیم چهار قبیله چون سوری، جمشیدی، تایمنی و فیروز کوهی امرار حیات داشتند ولی حکمرانان غوری یکسر متعلق به قوم سوری بودند. سوریها را مؤرخان عرب به شکل معرب آن زوری نوشته‌اند». پس در اینجا لازم به نظر می‌رسد تا غور قدیم زادگاه و خاستگاه زوریان بوده است».
«دهخدا سلسلهٔ غوریان را چنین به معرفی می‌گیرد: غوریان از امرای هستند که از قدیم در نواحی صعب غور واقع در کوهستانهای مابین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بوده‌اند و به دو شعبهٔ اصلی منقسم می‌شدند: یکی از آن دو در غور سلطنت می‌کرد و پایتخت آنان فیروز کوه بود و دیگری در تخارستان قدیم واقع در شمال غور قدیم قرار داشته که پایتخت ایشان با میان بود.»
حکومت محلی، امرای سلسله سوری تا سلطنت سلطان بزرگ غوری سلطان غیاث الدین ابوالفتح محمد سام غوری(۵۵۸ – ۵۹۹ هـ ق) در غور قدیم محدود بود اما با بقدرت رسیدن سلطان بزرگ غوری حدود مملکت توسعه یافت که تمام سر زمین آسیای مرکزی را از هندوستان تا عراق و از چین و جیحون گرفته تا تنگهٔ هرمز در خلیج فارس تحت بیرق فیروز کوه غور درآورد.
«علامه پوهاند حبیبی با تأیید از کهزاد صاحب غوریان را از تبار سوری و بقایای ساکها می‌شمارد و می‌گوید که: «سوریان طایفه یی بودند از افغانان خراسان و غور که تا اکنون هم به نام «زوری» در بادغیس هرات باستان در حدود زوایای شمال غرب هرات موجود اند. در دورهٔ قبل از اسلام نیز این دودمان در کوهسار تخارستان، غور، هرات و خراسان حکمروایی داشتند.»
«مؤلف تاریخ خورشید جهان می‌نگارد: طوایف زوری و درزایی از شاخه‌های قوم تایمنی اند که ریاست آنها را در قدیم عبدالغفور خان تایمنی به عهده داشته است.»
هم چنان مؤلف تاریخ خورشید جهان علاوه می‌دارد که باشنده گان اصلی و قدیمی غور قدیم تمن سوری، جمشیدی، تایمنی و فیروز کوهی بودند که تحت ریاست تمن سوری (غوری) زنده گی می‌کردند و در اثر تزویج و ازدواج و شرکت در غم و شادی همدیگر و رعایت دوستی و دشمنی در مسایل صلح و جنگ میان هم چنان متحد و متفق شده بودند که هیچ امتیاز و تفاوتی میان شان نه ممکن بود و نه به مشاهده می‌رسید.»
با ذکر دلایل فوق می‌توان اذعان نمود که غوری‌ها (سوری‌ها) جمشیدی‌ها، تایمنی هاکه زوری‌ها، درزایی‌ها و تیموریها از شاخه‌های آن می‌باشند یکجا با فیروز کوهی‌ها از یک دودمان بوده و همه افغانی الاصل آرین نژاد هستند و برتری آنهاازدید اسلام صرف به تقوای آنها می‌باشد»
سوری
سوری‌ها یکی از قبایل غور باستان بودند. سوری‌ها پس از اینکه به اسلام رو آوردند به قدرت رسیدند. عده این قوم پس از اینکه سلطنت غوریان هندوستان را تسخیر نمودند مقیم هندوستان گردیده بعداً سلسله شاهی سوریان هند را بنا نمودند. مشهورترین شاه سوری هند شیرشاه سوری بود.
تاریخچه سوری‌ها به اساس نوشته مرحوم کهزاد
غوریان از امرای هستند که از قدیم در نواحی صعب العبور غور واقع در کوهستانهای بین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بودند. سوری‌ها و به دو شعبهٔ اصلی منقسم می‌شدند: یکی از آن دو در غور سلطنت می‌کرد و پایتخت آنان فیروز کوه بود و دیگری در تخارستان قدیم واقع در شمال غور قدیم قرار داشته که پایتخت ایشان با میان بود.
علت اشتهار این دو سلسله به آل شنسب، انتساب آنان به شخصی است به نام شنسب (بهرام شاه سوری) که گویند در صدر اسلام، به اسلام رو آورد و به کوفه رفت از حضرت امیرالمؤمنین علی (رض) عهد و لوا غور را بستد.
به ارتباط امرا و سلاطین غور چنین نگاشته‌اند: آنعده از امرای غور که در اوایل ظهور اسلام بشهرت وقدرت رسیدند قرار آتی اند:
۱- ما هویهٔ سوری معاصر حضرت علی (رض) حدود (۱۳–۳۶ هـ ق): این شخص که قبلاً اسلام آورده بود بعد از جنگ جمل در سال ۳۶ هـ ق به کوفه رفت و از حضرت علی کرم الله وجهه عهد و لواء حکومت مرو را گرفت.
۲- شنسب بن خرنک از اخلاف سور، حدود (۳۶ هـ ق) در غور حکومت می‌نمود.
۳- امیر فولاد سوری از احفاد شنسب حدود (۱۳۰ هـ ق) در غور.
۴- جهان پهلوان امیر کرور، حدود (۱۳۹–۱۵۴ هـ ق) در غور.
مؤلف تاریخ غوریان به روایت منهاج السراج جوزجانی می‌نگارد: که غوری‌ها در قیام ابو مسلم خراسانی به طرفداری عباسیان به رهبری امیر فولاد یکی از فرزندان شنسب، شرکت داشته و مانند مردم خراسان در برپایی عباسیان نقش مهمی ایفا کرده‌اند و بعد از درگذشت او امارت به امیر کرور رسید).
۵- امیر ناصر بن امیر کرور، حدود (۱۶۰هـ ق).
۶- امیر بنجی بن نهاران قسیم امیرالمؤمنین، حدود (۱۷۰هـ ق)(وی به مقر خلافت عباسی سفر کرد و منشوری از هارون الرشید حاصل نمود و بعد از بازدید با خلیفه و بازگشت به جانب غور لقب قسیم امیر المومنین به وی داده شد که بعداً در شروع نام هر یک از سلاطین غوری این لقب افزون و به نام شان یکجا تذکر و نوشته می‌شد).
منابع
۱. میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ،
۲. شاه محمود محمود، تاریخ دولت مستقل غوریان (۵۴۳–۶۱۲ هجری)، پوهنتون کابل، پوهنحی علوم اجتماعی، شعبه تاریخ، ۱۳۸۶
۳. عبدالحی حبیبی، تاریخ افغانستان بعد از اسلام،
۴. اصل و نسب غوریان نوشته سرمولف عبدالغیاث غوری در ویبسایت جام غور
http://jame-ghor.com/archive/details/اصل-و-نسب-زوری-ها
۵- سرمؤلف عبدالغیاث غوری، غور در گذر گاه تاریخ، روز نامه انیس، ۶/ ۱۱/ ۱۳۸۷، ص(۶)
۶. ظهور و سقوط سلسله غوریان (۵۴۳ – ۶۱۲ ه. ق) مقاله تحقیقاتی نوشته: محمد عارف عمار محصل رشته روابط بین‌المللی – دانشگاه کاتب - کابل سرطان ۱۳۸۸ زیر نظر استاد داکتر فاروق انصاری در بلاک چشم‌انداز
۷. ایماق در دانشنامه ایرانیکا
http://www.iranicaonline.org/articles/aymaq-turk
8. sur در ویکی پیدیا انگلیسی
https://en.wikipedia.org/wiki/Sur_(Pashtun_tribe)

پامیری و بدخشی (32)


نژاد و ملیت‌های افغانستان
قسمت سی ودوم: ملیتهای پامیری و بدخشی
نوشته: کریم پوپل
بدخشان یکی از ولایت افغانستان است که گدام جنتیک انسانی نامیده می‌شود. بدخشانی‌ها متشکل از ملیتهای ازبک قرغیز قرلوق کوشانی یفتلی مغل تاجیک، قزل باش، مونجانی اشکاشمی شغنی سنگچلی روشانی واخی و وردوجی می‌باشد. در مجموع بدخشان ولایت سرد سر سبز و پرآب است. همین منابع باعث شده است که از ۵۰۰۰۰ سال پیش تا امروز درین ولایت انسانهای نیادرتال اندوگونس و هومو سپین زندگی نموده‌اند. قبل از یونانیان مهاجرین آسیای میانه از راه بدخشان به کشمیر و هند هجرت می‌نمودند. بین بدخشان و نورستان یک کوه با قلل بلند وجود دارد. همین کوه باعث شده است که بدخشان از اقوام کشمیری داردی نورستانی وکنری فاصله داشته باشد. در حقیقت سرحد بین هند و آسیای میانه بوده است.
پامیری
پامیری یک گروه قومی آریائی نژاد است. مردم پامیری زیاده از ملیت تاجک بوده اقلیتهای از سایر ملیتها نیز درین دره‌ها زندگی دارند؛ که اکثریت جمعیت پامیری در کوهستانهای ولایت بدخشان وطن ما بدخشان تاجکستان و منطقه خودمختار سین کیانگ چین، زندگی می‌کنند. پامیری‌ها در مراحل اول یک زبان داشتند ولی پس از سالیان متمادی زبانهای مختلف را اختیار نمودند.
این گروه قومی به زبان‌های پامیری (بدخشی) از خانوادهٔ زبان‌های آریائی شرقی صحبت می‌کنند. زبانهای زنده پامیری عبارتند از (شغنانی یا (سریکولی سزغلامی)، واخی، روشانی، زیباکی، سنگلیچی، اشکاشمی) می‌باشند. دو زبان وردوجی و انجی دیگر گویش نداشته از بین رفته است. مردم این سرزمین همه مسلمان پیرو مذهب حنفی و اسماعیلیه‌اند. عده از دانشمندان تمامی پامیری‌های که به زبان مختلف صحبت می‌نمایند در جمله ملیتهای جدا گانه محاسبه می‌کنند این اشتباه است. زیرا تا هنوز تحقیقات در مورد مایتو کاندریا اینها صورت نگرفته است. با وجودیکه بدخشان زیست گاه کوشانی‌ها سامانیان یفتلیان مغلها ازبکها فارسها یونانیان سکها خوارزم شایان بابری‌ها بوده ولی به همان پیمانه تخلیه ملیتهای بیگانه وجود داشته است. عده از دانشمندان مردمان مونجی، اشکاشمی، دروازی، گجالی یا واخی، شغنانی، وردوجی را در جمله ملیت جداگانه مطالعه می‌نمایند. دانشمندان خارجی که بالای زبانهای پامیری تحقیق نموده‌اند عبارتند لنتس، گوتیو، و مورگن ستیانه می‌باشد. گروه زبانهای پامیری را بازماندگان زبان ختنی می‌دانند.


زبانها و اقوام پامیری
زبانهای پامیری از شاخهٔ شرقی زبانهای سانسگریت است. در مورد زبانهای موجود در کوهستان‌های پامیر میان زبانشناسان و محققان اتفاق نظر وجود ندارد، برخی‌ها زبانهای این ناحیه را هفت زبان مستقل می‌دانند. این هفت زبان زنده از نگاه فونیم شناسی یا آوایی با هم متفاوت اند؛ ولی از نگاه مورفولوژی با هم نزدیک اند مانند زبان اشکاشمی، شغنانی، منجی، سرغلامی و یزغلامی در تاجکستان، زبان سنگلیچی و سرقولی که در چین است.
زبانهای رایج در کوهستانهای پامیر و اطراف آن عبارت اند از: شغنانی، واخی، روشانی، برتنگی، اشکاشمی، یزغیلامی، پراچی، یدغا، مونجی، و سریکولی ارشری سنگلیچی می‌باشد. تفاوت بین این زبانها طوری است که بعضاً گویندگان زبان همدیگر را ندانسته به زبان تاجیکی صحبت می‌نمایند.
در آریانا شناسی تکلم و لهجه‌های پامیری به دسته‌ای از لهجه‌های آریائی غیر مکتوب اطلاق می‌شود که در میان کوه‌نشینان تاجیک منطقهٔ خودمختار بدخشان کوهستانی جمهوری تاجیکستان و میان ساکنان مناطقی از افغانستان و شمال غربی چین که مجاور پامیر است رواج دارد. عده از پامیری به دلیل‌های عمده به تخار نیز مسکن گزین شده است.

دسته‌بندی زبانهای پامیری زیر شاخه شغنی و روشانی
'''زبانهای پامیری''' دسته‌ای از زبانهای آریائی متعلق به شاخهٔ زبانهای آریائی شرقی هستند.
در دورترین نقاط شمال شرقی جغرافیایی آریانا زمین یعنی در ناحیهٔ کوهستانی مجاور پامیر که اکنون جز دو کشور تاجیکستان و افغانستان و قسمتی در آن سوی مرز این کشورها با چین است، گویش‌های متعدد آریائی به نام زبان‌های پامیری هنوز بر جا مانده‌است. زبانهای شغنی روشانی برتنگی سریگلی زبانهای است که با هم خویشاوندی دارند. کنون گویشوران این زبانها بیشتر ۱۰۰ هزار می‌باشد.
ییدغه یا یودغا
مردمان دره یدغا به این زبان تکلم می‌نماید. این زبان حدود شش هزار گویشور در کشور پاکستان نیز دارد و نزدیکی زیادی با زبان مونجی نشان می‌دهد. زبان یدغا زبانی است که به شغنی قرابت دارد.
سریکلی یا سریقلی
زبان سریکلی از زبانهای پامیری بوده در سین کیانگ کشور چین، در شرق جبال سریکل که مرز میان چین و تاجیکستان را تشکیل می‌دهد مروج می‌باشد. سریکلی و نزدیک به زبان شغنی می‌باشد. از جمله زبانهای غلچه و می‌باشد. «غلچه کلمه ایست که بزبانهای کوهسار نسبت داده می‌شود، این زبانها در حقیقت زبانهای مستقل و هر کدام دارای اشعار عامیانه و صاحب دستور خاص خود می‌باشد»، زبان یودغا و سریکلی شباهت نزدیک داشته بمانند یک زبان دو لهجه شناخته می‌شود.
یغنابی
یکی از زبانهای پامیری بوده در درهٔ مرتفع رودخانهٔ یغناب و در چند قریه درهٔ رودخانهٔ ورزاب (در شمال دوشنبه در جمهوری تاجیکستان) رواج دارد. زبان یغنابی که تنها گویش آریائی نو است دنبالهٔ سغدی دارد.
شغنانی یا شُغنی
زبان شغنی یا شغنانی (در دو کنارهٔ رودخانهٔ پنج در شمال و جنبو خرق، , نواحی شُغنان، راشت‌قلعه، بَرواز و قرا بَجو در ناحیهٔ روشان (گونهٔ بَجوی)، و در طول شاه‌درّه و درهٔ غُند (گونت). در دو کرانهٔ رود پنج به خصوص در ولسوالی شغنان بدخشان و شهر خاروغ تاجکستان و در ناحیه راشت‌قلعه ناحیه روشان و ناحیه مرغاب ولایت خودمختار کوهستان بدخشان تاجیکستان مروج است. زبان محلات نامبرده را به نام زبان شغنانی یاد می‌نمایند. شغنی‌ها که به زبان شغنی تکلم می‌نمایند، تکلم تلفظ آنها به زبان پشتو قرابت زیاد دارد، زبان شغنی ولایت بدخشان تاجکستان تحقیق شده است ولی این تحقیقات تا اکنون در ولایت بدخشان ما مورد تطبیق صورت نگرفته است.
عموماً مردم شغنان در مذهب اسماعلیه بوده و به زبان دوم خود تاجیکی با مردم بیرون صحبت می‌نمایند. زمانیکه شغنی‌ها به تاجیکی صحبت می‌نمایند فوراً مردم بدخشان می‌دانند که او شغنی است.
«وضع حیاتی شغنانی‌ها، واخی‌ها و اشکاشمی‌ها و زیباکی‌ها و سنگلیچی‌ها بحد نهایی خراب و از فقیرترین مردمان افغانستان می‌باشند از جانب دیگر از معنویات آنها اگر پرسیده شود، مردم با وقار، راستگار و صاحب اعتماد به نفس می‌باشند، در تاریخ بدخشان آمده است که یکتعداد شاهان قدیم آنها بمانند شهزادهٔ تورک خماربیگ بقول تاریخ بدخشان و بار تولد به شغنان حکمروایی کرده‌اند ولی پیش از امارت امیر عبدالرحمن شغنانی‌ها از خود پادشاهی داشتند و یکتعداد آنها رهبران مذهب اسماعلیه نیز بودند. تاریخ مردم شغنان بسیار قدیم می‌باشد و آنها شاید تاجیکان سه هزار سال پیش باشند.» شهرستانی.

یزغلامی
زبان یزغلامی این زبان در کشور تاجیکستان حدود چهار هزار تن گویشور دارد که عمدتاً در سواحل رود یزغلام ساکن هستند. یزغلامی فاقد الفبا خودی است. سه زبان شغنی سریکولی و یزغلامی در یک دسته جای دارند. این زبان‌ها در مناطق کوهستانی تاجیکستان و بخش‌هایی از افغانستان رایج است. شمار گویشوران این سه زبان در کشورهای افغانستان و تاجیکستان حدود ۷۵ هزار تن برآورد شده است. قریب به بیست هزار تن نیز از گویشوران دیگر این دسته در خاک چین بسر می‌برند.
روشانی
مردمان که بزبان روشانی تکلم می‌نمایند در دو سوی رود پنج در ناحیهٔ روشان در مجاورت نواحی شغنی زبان و نیز در درهٔ خوف در تاجیکستان (گونهٔ خوفی) و نیز در ناحیهٔ روشان بدخشان افغانستان زندگی می‌نمایند. شغنانی‌ها و روشانی‌ها در مجاورت هم زندگی داشته نفوس آنها حدود ۱۰۰ هزار نفر می‌رسد.
اشکاشمی
در افغانستان در ناحیه‌ای که رود پنج به سوی شمال می‌پیچد و سرچشمهٔ رود وردوج در خاک افغانستان و ناحیه اشکاشم ولایت خودمختار کوهستان بدخشان تاجیکستان مردمان هستند که با این زبان تکلم می‌نمایند. زبان اشکاشمی میان برخی مردم بومی رواج دارد. این زبان در افغانستان در حال نابودی بوده مردم این زبان زیاد تر به زبان تاجیکی صحبت می‌نمایند ولی بر عکس در ساحه تاجیکستان در آن باره تحقیقات زیاد صورت گرفته است. مردم در تقویه این زبان کوشش می‌نمایند. اشکاشمی در درهٔ اِشکاشم جنوب تاجیکستان با حدود ۱۲۰۰ گویشور و تعداد آن در افغانستان حدود ۲۱۰۰ نفر می‌باشد.. زیاده مردم اشکاشمی دارای مذهب اسماعلیه می‌باشند. دانشمندان اشکاشمی را در جمله ملت جدا می‌شمارند.
زیباکی
زبان زیباکی در سرچشمه‌های رود وردوج ولایت بدخشان زندگی دارند. در ناحیه زیباک مروج است.
سنگلیچی
سنگلیچی قوم است که در شمال منجان و جنوب زیباک بدخشان درهٔ سنگلیچ و سرچشمه‌های رود وردوج بدخشان زندگی داشته بزبان سنگلیچی صحبت می‌نمایند. زبان سَنگلیچی در خاک تاجیکستان نیز رایج است. گویشوران این زبان اندک می‌باشند و در معرض نابودی قرار دارد.
مونجی
زبان مُنجی: این زبان که نزدیکی زیادی با زبان ییدغایی دارد حدود شش هزار یکصد تن گویشور در شمال شرق افغانستان دره منجان و مالملغه دارد. ساکنان نسبتاً قلیل دره منجان (در سرچشمه‌های رودخانهٔ کوکچه Kokca در شمال شرقی افغانستان به این زبان گفتگو می‌کنند. زبان مونجی در کوهای غربی پاکستان شمال چترال و کشمیر نیز گویشوران دارد. مردم مونجی منحیث ملیت جدا شمرده می‌شود
زبان واخی
زبان وخی: در درهٔ رود واخان سرچشمهٔ رود پنج و در ولسوالی وخان ولایت بدخشان افغانستان و ناحیه اشکاشم ولایت خودمختار کوهستان بدخشان تاجیکستان سین‌کیانگ چین و اندکی در چترال و جمو و کشمیر و ولایت مروج می‌باشد. زبان واخی دارای لهجه‌های مختلف بوده چنانچه اختلاف میان بعضی از این گویش‌ها گاهی تا آنجاست که گویشوران گفتار یکدیگر را نمی‌فهمند و غالباً زبان مشترک دری تاجیکی را برای روابط میان خود بکار می‌برند. واخی‌ها عبارت از تاجیکان اصیل سه هزار سال پیش می‌باشند که اکنون بزبان واخی تکلم می‌نمایند. واخی یا وخانی دارای ۱۸۰۰۰ گویشور دارد. عده از دانشمندان مردم واخی یا گجالیرا منحیث ملیت جدا مطالعه می‌کنند.
برتنگی
برتنگی (در درهٔ برتنگ)؛ ارشری (در بخش بالا دره برتنگ) مروج است. قبلاً زبان برتنگی را کسی نمی‌دانست. تا آنکه گتیو و زاروبین مقاله در مورد زبان برتنگی نوشت. گتیو زبان برتنگی را زبان روشانی غربی نوشت ولی زاروبین نام این زبان را برتنگی یافت. دانشمندان زیادی مانند مورگین ستیانه ۱۹۵۸, لیو شیتس، سکلوا ۱۹۶۶ , پاخالینا ۱۹۶۹ , همو ۱۱۹۷۵ , ردار، دادی خدایف ۱۹۷۱–۱۹۷۲ , ارانسکسی ۱۹۷۵ , همو ۱۹۷۹ , ادلمان و راستارگویوا، ادلمان و افیموف در مورد این زبان مقاله‌های نوشته‌اند. زیاده این تحقیقات در بدخشان تاجکستان صورت گرفته است.
فرهنگ
در فرهنگ پامیری عید نوروز را عید بزرگ می‌گویند. عید رمضان و قربان را بنام عید کوچک یاد می‌نمایند. گروه از تاجکهای غیر پامیری عید را بیرم نیز گویند. اما در پامیر «جشن نوروز را خدیر ایام می‌گویند. این مفهوم مرکب از کلمهَ خدیر به معنی بزرگ و ایام به معنی عید می‌باشد که مفهوم آن «عید بزرگ» می‌شود. وجهَ تسمیه آن نیز روشن است. زیرا پیش از عید بزرگ دو عید دیگری تحت عنوان «خیرچزان» و «خیرپچار» برگزار می‌شوند که این دو عید در ایام زمستان برپا می‌شود. این عیدها از رسومات باستانی آریایی‌ها باقیمانده که در کتاب اوستا نیز از آنها یاد نموده‌اند. ابراهیم پور داود مفسراوستا به زبان فارسی (ادبیات مزد یسنا، یشت‌ها قسمتی از کتاب اوستا، جلد ۱، صفحه ۳۰۷) می‌نویسد که روز یازدهم ماه خورشیدی خیر روز نامیده می‌شود. در دو سی روزه (عید کوچک و بزرگ) درودها فرستاده می‌شود. «دکتور خوش نظر پامیرزاد»
در آخرین گوشه شمالی بدخشان متصل سرحد تورکستان چین در پامیرهای خورد و کلان مردمان تورک قرغز حیات بسر می‌برند، مردم قرغز خود را سرداران جوامع و اقوام تورک می‌شمارند. قرغزها از اقوام بسیار قدیمی تورکان هستند و الفبای ینیسی منسوب به ایشان می‌باشند که درسده پنجم و ششم میلادی کتبیه‌های از آن از کناره‌های دریای ینیسی در مغولستان داخلی بدست آمده است.
مذاهب پامیری
پامیری‌ها دارای دین اسلام و مذاهب حنفی و اسماعیله می‌باشند. مذهب اسماعیلیه در زمان ناصر خسروبلخی سال ۴۴۴–۴۸۱ در بدخشان مروج گردید.
اسماعیلیان در بدخشان از آنزمان به این سوزندگی داشته در کشاکش تاریخ به نسبت کوهستانی بودن از گزند دور مانده است. اسماعیلیان بدخشان (شیعی) ودیگری (سنی) مذهب می‌باشند. این دو گروه بین خود با هم ارتباط مستقیم دارند و هم با یکدیگر همکاری دارند. اسماعیلیان سنی مذهب بدخشان درقسمت‌های ازمناطق اشکاشم، روشان، جامرچ، جرم، اسکان، درایم، چخان، خستک، غاران، شیوه، اسکان، زیباک، منجان، وردوج، کران، شکی، اوشنیگان، یمگان، واخان، منجان، فیض آباد، شغنان وغیره به گونه علنی واشکارا زندگی دارند اسماعیلیان شیعه مذهب درولسوالی‌های راغ‌ها، قسمت‌های ازوردوج، سرغیلان، کشم، تشکان، درایم، جرم و مناطق دروازها بنابردلایلی هنوزم مخفیانه به حیات خود ادامه می‌دهند. ادای مناسک مذهبی اسماعیلیان شیعه به گونه است که سایر شیعه مذهابان بجا می‌کنند اما اسماعیلیان سنی مناسک دینی خودرا به طریقه اهل سنت وجماعت انجام می‌دهند، عده اسماعیلی سنی بیشترین رسم و رواجهای محلی شان را فراموش وبه آن بیگانه شده‌اند.
اسماعیلیان، درگذشتها بنابرمحدویتهاوجبرزمان کمتردرمحضردیگران چهره وعقیده خودرا آشکار می‌کردند، اما حالابیشترآنها به علاقه‌مندی خودرا اسماعیلی معرفی می‌کنند، اما شماردیگرهنوزم با روش گذشته خویش را مخفی می‌دارند.
«اسماعیلیان بدخشان همه تاجک بوده وزبان عمومی شان دری است، افزون برآن اسماعیلیان به زبانهای منجی، سنگلیجی، شکاشمی، روشنانی، وخی و شغنی صحبت می‌کند واین زبان‌ها را (زبان‌های اسماعیلی) می‌نامند. زیرا همه گویندگان این زبان‌ها اسماعیلی‌ها هستند. واین زبان‌ها ازفیض مذهب آنها زنده مانده است. وادعا دارند که زبان فارسی نیزمرهون جسارت هاوقیادتهای شورانگیزاسماعیلی‌ها است، که کس نمی‌تواند ازآن چشم پوشی کند.» (نوشته ابوعلی خلخانی)
بدخشان در سیر تاریخ
زندگی مردم بدخشان
بدخشان یکی از ولایتهای دور افتاده است که الی سال ۲۰۰۴ سرک پخته نداشت. سرک یا وسیله ارتباط بشری باعث شده بود که مردم بدخشان در قهر غریبی تاریخ فروروند. سالها قبل مردی از ملیت ازبک بنام طاهر بدخشی زمانیکه به رنج ملت خود می‌نگرد باعث آن می‌شود تا با دوستان خود دست به مبارزه بزند. بدخشی می‌نوشت: مردم بدخشان ملت است که بسیاری محلات آن تا حال شکر را ندیده است. در بعضی از قراها مردم نان گندم را نه شناخته نان ارزن می‌خورند. به نسبت دوری از پایتخت و نبودن راه ترانسپورتی مردم نمی‌توانستند نان دو وقت خودرا بیابند. مرگ و میر این ملت کاملاً طبیعی هیچگونه دارو ودرمان وجود نداشت. مردم فقد به دعا و توکل به خدا زندگی می‌نمودند. کنون هم این ملت دوباره درگیر جنگهای کشورهای منطقوی گردیده زندگی این مردمان دوباره بطرف صفر کشانیده خواهد شد.

منابع
۱. تاریخچه اقوام افغانستان نوشته پوهاند پروفیسور عنایت اله شهرانی در ویبسایت کابل نات
http://www.kabulnath.de/…/Sho…/Dr.Enajatullah%20sharani.html
۲. زبان برتنگی نوشته دانشنامه جهان اسلام
http://rch.ac.ir/article/Details/6291
۳. زبانهای پامیری دانشنامه رشد
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-pagehistory.php…
۴. اسماعیلیان بدخشان در آزمون زمان نوشته ابوعلی بیژن خلخانی
http://hnida.blogfa.com/post-139.aspx
۵. رواج‌های نوروزی پامیری و گذشته‌های تاریخی آن نوشته دوکتور خوش نظر پامیر زاد در ویبسایت آریائی
۶. پامیری‌ها در ویبسایت مردم و کلچر آن
http://www.everyculture.com/…/Tajikistan-to-Zim…/Pamiri.html
7. Tajikistan: Pamiri People: The Importance of Religious and Cultural Belongings of Ethnic Minority as the Main Distinction from the Tajik Majority
در ویبسایت ده پلوس
http://pulsofcentralasia.org/…/tajikistan-pamiri-people-th…/
در ویبسایت انسایکلوپیدیا PAMIRI.8.
http://www.encyclopedia.com/article-1G2-1839300…/pamiri.html

۱۳۹۵۰۴۱۱

قوم خلخ یا قرلوق افغانستان (31)






   نژاد و ملیت های افغانستان

    قسمت  سی ویکم ملیت خلخ یا قارلق افغانی

            نوشته: کریم پوپل نویسنده ویکی پیدیا

قوم خلج خلخ یا قرلق: نام قبیله ترک و اسم ترکی آن (Qalaç) قلچ است. این قبیله از قرن چهارم در جنوب افغانستان بین سیستان و هند ساکن بوده‌اند. عمداً قرلوقها افغانستانی در زمان غزنویان بقدرت رسیده در سرزمینهای ایران افغانستان و پاکستان سوریه زندگی را اختیار می‌دارند. سلطان محمود غزنوی از همین قوم بود. کنون قارلوقها در ولایت تخار بدخشان غزنی کابل زابل وبامیان وسایر حصص بشکل پراگنده زندگی دارند. قرلوقهای که در بامیان زندگی دارند در گروه قومی هزاره‌ها شامل بوده بنام هزاره قرلوق یاد می‌گردد. زبان اصلی قرلوقها ترکی قدیم می‌باشد. نفوس دقیق این ملیت تا هنوز محاسبه نشده است ولی تخمیناً بیشتر از ۲۰۰ هزار می‌باشد. اکثر این ملیت دارای چهره ترکی می‌باشند.
اکثراً زبان این ملیت دری گردیده است. در ایران و افغانستان محلات زیادی است که بنام این ملیت یاد می‌گردد. در گذشته‌ها ترکان قارلوق، قومی بزرگ در تاریخ بودند که در برانداختن دولت گوک ترک‌ها، تشکیل دولت قراخانی‌ها، برانداختن سلسله سامانی و تشکیل سلسله غزنویان نقش اساسی داشتند. قارلوق‌ها در قرن سوم هجری اولین قوم ترکی بودند که بدست سامانیان، مسلمان شدند و مسلمان شدن آنان و دیگر اقوام مانند غزها باعث مهاجرت آنان به کشورهای اسلامی شد. همچنین میزان تجارت و داد و ستد آنان با مردم خراسان بیشتر شد به طوری که مردم این مناطق گوشت مورد نیاز خود را از غزان و قبایل قارلوق تأمین می‌کردند. در عوض کالاهایی نظیر آرد، گندم و جو و محصولات تجملی مانند شکر، ادویه، و گاه کالاهای مصنوع نظیر اسلحه و منسوجات را در برابر نیازهای دامی مانند گوشت، پشم، لبنیات و احشام داد و ستد می‌کردند.
وجه تسمیه
کلمه قرلوق کلمه‌ای ترکی است که از دو قسمت قر به معنی برف و پسوند «لوق» و یا «لیق» که در ترکی پسوند مکان است، تشکیل شده است؛ بنابراین این کلمه ترکیبی، به شکل قرلوق و قارلیق در زبان ترکی و در فارسی به شکل قارلق آمده است که به معنای محل و منطقه برفگیر می‌باشد و احتمالاً به خاطر پر برف بودن مکان زندگی آنها به این نام معروف شده‌اند. ابن خرداد در دو جا از خلجها صحبت می‌کند، خلج بفتح اول و تسکین ثانیه و آخره جیم موضع قرب غزنه و نواحی زابلستان را گویند، ابن بطوطه نام سلطان علاوالدین محمد شاه خلجی جائیکه کلمه “ماه» را به عنوان نام یاد می‌کند متذکر می‌شود. اصلآ این کلمه بروایت مینورسکی بنام قبیله یی «قارسوق» (برسم الخط چینی کولولو) مسمی شده است. در تواریخ قدیمی اسلامی «قرلخ» و «خلخ» می‌نویسند و با اندک تغییر یعنی «قرلوق» به قومی ارتباط می‌گیرد که شهنشای بزرگ و فاتح افغانستان محمود کبیر غزنوی از همین قوم می‌باشد و به دها هزار ازین قوم را در حال حاضر با عین تلفظ در افغانستان داریم که خود را از قوم قرلوق دانسته و بزبان تورکی افغانستانی صحبت می‌کنند. از کلمات قرلخ و خلخ بگفته مینورسکی به آسانی کلمات «خلج» و «قلج» بدست می‌آید. در قسمت ارتباط خلج و قرلخ با تورک و تورک‌های خاقان گفته‌ها دارد «پس ترک خاقان ایشان را بفرمود تا میان خلخ و کماک فرود آمدند» (ص ۵۵۴ تاریخ گردیزی)، «دو دیگر سومی کیماک و خلخ شود» (ص ۵۵۸ همان کتاب)، «چنین گویند که این خلخ مردی بود از مهتران ترکان» (ص ۵۴۸ عبدالحی گردیزی).
لقبهای شاهانه قرلوق
از القابی که قرلوق‌ها برای شاهان خود استفاده کردند یکی ایلک است که بعدها سلسله قراخانی را به همین مناسبت ایلک خانیان نیز نامیده شده‌اند. لقب دیگر یبغو بود که این لقب هم مختص قوم قارلوق بوده است. لقب دیگر قاغان یا خاقان به معنی شاه شاهان است که البته از این لقب در بین اقوام دیگر هم استفاده شده است. قرلوقها از کلمه خان زیاد استفاده می‌نمایند. کلمه «خان» در غیاث الغات چنین ترجمه شده است «خان لقب پادشاهان ترکستان و ختآ رئیس قوم را گویند.
منشع قرلوقها
ملیت قرلوق ارتباط به ملیت اویغور وغزها می‌گیرد. این ملیت ساکنین اصلی مناطق قره ایرتوش و کوه‌های تاربه گتای دره قرلوق که در سمت غربی کوهای آلتای آسیای مرکزی قرار دارد می‌باشد. این قوم در قرن چهارم در زمان البتگین وسبتگین به (اوروه) یا غزنی امروزی مسکن گزین شدند. نام غزنی از نام این قوم منشع گرفته است. این ملیت تا مدتها در تحت حکمرانی گوک ترکها زندگی می‌نمودند. بعداً سلطنت گوک ترکها را ازبین برده خود کنفدراسیون قراختائی و بیگو را بنا نمودند.

تاریخچه زندگی قرلوقها
درسال ۶۶۴ م در کتاب چینی نام شیر قرلوق ذکرگردیده است. نام قوم قارلوق اولین بار در کتیبه‌ها و سنگ نوشته‌های دشت اورخون و دوره امپراطوری گوک ترک وارد تاریخ شد. این سنگ نوشته‌ها که در دشت اورخون و در قرن نوزدهم کشف شدند از دوران دولت گوک ترکها بر جای مانده‌اند. در قرون اوسطی اتحادیه از سه قرلوق بنامهای قرلوق، چیگل و یگماه وجود داشت که در تحت سلطه کوگ ترکها قرار داشته از اهمیت کمتری برخوردار بودند. جنگ‌های بسیاری هم نمودند ولی پس از انشعاب گوک ترکها این سلسله از قرن ۶م تا ۸ م خود توانستند با اقوام دیگری سلسه قراخانیان را پایه‌گذاری کنند و نزدیک به دوصد و سی و دو سال حکومت نمایند. در کتیبه‌های اورخون چهار بار نام این طایفه آمده است. گوک ترک‌ها در سال ۵۸۲م به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شدند که قارلوق‌ها در قسمت غربی ساکن شدند. تورکیوت‌های شرقی در سال ۷۴۵م بدست ایغورها و تورکیوت‌های غربی در سال ۷۶۶ م بدست قارلوق‌ها از بین رفتند. از این به بعد تا سال ۹۳۱م(۳۱۵ق) که سلسله قراخانی تشکیل گردید همه این مناطق در دست خان نشین‌های قرلوقی باقی ماند. بعد از قدرت گرفتن قارلوق‌ها، مناطق زندگی آنها وسیع تر شد و تا دریاچه ایسی گول در قرقیزیستان کنونی و نهر تاریم در ترکمنستان شرقی و شهرهایی چون کاشغر، فرغانه، خوقند، بلاساغون و منطقه هفت آب (سمیرچیه) تا دره رود چو و شهر تالاس گسترده شد. حکمروائی کوگ ترکان بشمار می‌رفتند
این قوم بالاخره در زمان ورود چنگیز مانند بسیاری دیگر از اقوام سلطه سیاسی خود را از دست دادند و تحت حاکمیت او درآمدند. از این به بعد دیگر نامی از آنها در تاریخ سیاسی و حکومتی نیست. این قوم بعد از این به زندگی ساده و آرام خود در مناطق مختلف ادامه دادند و هویت خود را نگه داشتند.
تاریخچه پیدایش قرلوقها در افغانستان
هزاران سال قبل در آسیای میانه تمامی ملیتهای ترک مغل و آریائی در یک فاصله کم باهم زیست داشتند. پس از اینکه نفوس ازدیاد یافت جنگها بالای زمین کشتزار شکار مذهب بخصوص راه تجارتی آغاز می‌شود. در مراحل اول ترکان و مغلها متحدشده اقوام قفقازی را به جنوب راندند. پس از آن ترکها توسط اتحادیه مغلها به مناطق جنوب غربی آسیای میانه میان سرخان دریا خضر و دشتهای خشک رانده می‌شوند. سامانیان سالیان درازی با ترکان در جنگ مصروف بود. آنها ترکان اسیر شده را مسلمان و در اردو خود شامل می‌نمودند. در دوره سامانیان غلامان ترک مسلمان به خراسان آمدند و سپس از آن برخی از آنها وارد اردو شدند. گروهی از آنها از کودکی برای خدمت در اردو تربیت می‌شدند و چون شایستگی خود را نشان می‌دادند به افسری و سپسالاری می‌رسیدند. ترکان کم‌کم در سپاه نفوذ پیدا کردند و به مقامهای بالایی رسیدند.

نوح ابن نصر سامانی (۳۲۱–۳۴۳ هجری) پنجمین پادشاه سامانی غلامی ترک داشت به نام البتگین که چون لیاقت و استعداد و هوش سرشاری داشت حاجب دربار شد. در زمان منصوربن نوح سامانی ۳۵۰–۳۶۶ هجری البتگین یاغی شد و با غلام خود سبکتگین به غزنین رفت و بر امیر آن ناحیه انوک چیره گشت و خود به جای او به حکومت پرداخت و سبکتگین را داماد خود کرد. سبکتگین پس از مرگ البتگین تمام میراث او را تصاحب کرد و چون هوش و استعداد زیادی داشت به زودی نیرومند شد و برخی از شهرها را تصرف کرد و بلخ را از نزد سامانیان تصاحب به پایتختی برگزید، به هندوستان لشکر کشید و جنگهای فراوان کرد و اغلب سرزمین‌های آنجا را گرفت. معابد هندیان را خراب کرد و به جای آنها مساجدی به پا کرد و کار به آنجا کشید که سامانیان به او لقب ناصرالدین دادند. سبکتگین در سال ۳۸۷ هجری بدورد حیات گفت و پسرش محمود که در سال ۳۵۰ هجری متولد شده بود، به جای او نشست.

جفرافیای زیست قرلوقها
قرلوق‌ها در طول تاریخ مکان‌های مختلفی را به عنوان محل زندگی تجربه کرده‌اند. برخی از این مکان‌های جغرافیایی عبارت اند از: ایران، ازبکستان، افغانستان، پاکستان و سوریه می‌باشد. کوچ ایشان به این مناطق به دلایل مختلف سیاسی و طبیعی و… علت عمده این پراکندگی جغرافیایی می‌باشد، این پراکندگی جغرافیایی باعث شده تا قارلوق‌ها با وجود ریشه واحد از هم جدا بیفتند. دربارهٔ حد و حدود قلمروی اسلام در ترکستان خاوری در دوره قراخانیان، تنها کسی که اطلاعاتی به ما می‌دهد محمود کاشغری است. همانگونه که می‌دانیم مناطق آباد شده ترکستان شرقی در مسیر دو راه اصلی واقع شده‌اند. یکی از این راه‌ها در شمال است که به سوی کوچا و تورفان می‌رود. دیگری راهی است در جنوب که از ختن به لب نور می‌رود. رود تاریم در همین نقطه واقع شده است. محمود کاشغری تصریح می‌کند که رود تاریم از قلمرو اسلامی می‌گذرد و به منطقه ایغورها می‌رود و در آنجا در علفزار ناپدید می‌شود
از دیگر مناطقی که امروزه قارلوق‌ها در آن سکونت دارند، کشور سوریه می‌باشد حضور ترک‌ها در سوریه و مخصوصاً حلب به زمان سلجوقیان بر می‌گردد. این سلسله موفق شد محدوده‌ای بسیار وسیع از ترکستان و ماوراءالنهر تا سوریه را زیر سلطه خود درآورد. تُتُش ابوسعید تاج الدوله فرزند آلب ارسلان و برادر ملکشاه سلجوقی بنیانگذار سلسله سلجوقیان شام بود. به احتمال زیاد ترکان قارلوق در همین زمان و در ادامه مهاجرتشان به نواحی مرکزی ایران به همراه لشکریان سلجوقی به شهر حلب آمده باشند. به همین خاطر در شهر حلب محله‌ای به نام قارلوق و هم خیابانی به این نام وجود دارد که در آن مسجد جامع قارلوق که به جامع قاضی هم شهرت دارد در سال ۷۷۱ق توسط سیف الدین ابن بکتمر امیر حلب ساخته شد.
کشور ازبکستان کنونی و شهرهای بخارا و سمرقند نیز از قدیمی‌ترین مکان‌هایی هستند که اقوام قارلوق در آنجا ساکن شده‌اند. تومانسکی اثری جغرافیایی و بی نام را که تاریخ ۳۷۲ ق را دارد و در سال ۱۸۹۲م در بخارا کشف نمود و به همین خاطر به نام کاشفش به نسخه تومانسکی معروف است. به این معنی که قارلوقها در بخارا مراکز داشته‌اند. در حال حاضر قارلوق‌ها در قرا اطراف بخارا ساکن هستند و ۳۲ قریه به نام آنها ثبت شده است. همچنین در ولایت سرخان دریا ازبکستان مناطق است به نام آلتین سایسکی که مرکز آن شهر قارلوق می‌باشد.
قرلوقهای هزاره
یکی دیگر از طوایف بسیار مشهور هزاره‌ها طایفه قرلق می‌باشد و در تاریخ جهانگشای جوینی ذیل واژه قرلق آمده است که: «قرلق و قرلغان، قرلغ، قرلیغ همه اشکال مختلف یک کلمه هستند و آن قبیله‌ای از ترکان بوده است که در شمال و شمال شرقی ماوراءالنهر معروف به حسن صورت و طول قامت و تناسب خلقت مشهور بود. هم اکنون هزاره‌های قارلوق ساکن شیخ علی می‌باشند که زبان مادری شان را از دست داده و به فارسی با گویش هزارگی سخن می‌گویند. اما هزاره‌های قندوز که آنان نیز از طایفهٔ قارلوق می‌باشند تا هنوز توانسته‌اند زبان، لهجه، لباس و دیگر رسوم ترکی – هزارگی خود را حفظ کنند. «در شمال فیض آباد بدخشان هزاره‌های قرلق زندگی می‌نمایند که تاکنون زبان مادری شان را حفظ کرده‌اند. اوزبکها به اوزبکی و قرلوقها به تورکی حرف می‌زنند. شاید چنین پنداشته شود که هزاره‌ها در بعضی مناطق زبان مادری خودرا حفظ کرده باشند. برهان الدین فقط شش قریه را نام می‌برد، بزرگترین آن تاش ییلاق ۱۳۰ خانه است، روشن است که نام تورکی دارد. عده زیادی از مردم هزاره ادعا دارند که آنها سلطنت محمود غزنوی را بنا نموده‌اند. این حرف درست است اما صرف هزاره‌های قرلوق بودند. زیرا هزاره‌ها لشکر متحد از چندین قوم ترک مغل و آریائی بودند.
ورود ترکان قارلوق به پاکستان کنونی هم به زمان تیمور لنگ بر می‌گردد. در پایان تهاجم تیمور به هند در سال ۹۹–۱۳۹۸م، تیمور یک سپاه از ترکان قارلوق را به عنوان حکمرانان منطقه هزاره هند باقی گذاشت. مردم محلی این ترکان را ترکان قارلوق و سپاهیان آنها را هزاره قارلوق می‌نامند. حدود هفتاد سال بعد از ورود قارلوق به این منظقه، آنها موفق شدند در منطقه هزاره پاکستان که اکنون نیز در آنجا زندگی می‌کنند یک سلسله پادشاهی به نام حکومت پاخلی سرکار تأسیس کنند و بیش از دویست سال از ۱۴۷۲ تا ۱۷۰۳م حکمرانی کنند. مناطق این ترکان قارلوق که ریشه آنها به آسیای مرکزی می‌رسد تبدیل به مناطق تحت حاکمیت هزاره‌ها شدند و این وضع تا اوایل قرن ۱۸م حفظ شد.
زبان
قرلق‌های افغانستان بنیادی به نام بنیاد اجتماعی مدنی قرلق‌ها دارند که به فعالیت‌های علمی، فرهنگی و آموزشی می‌پردازد. در دسته‌بندی‌های سیاسی در منطقه قاتاقان اقلیت قرلق در مقابل دیگر ترک زبانان و تاجیک وابسته، به شدت به حکومت کابل وفادار مانده‌اند، در حالیکه در جنوب افغانستان و در محیط درانی‌ها اقلیت‌های فارسی زبان یا غلزایی‌ها غالباً به حزب اسلامی پیوسته‌اند. در شمال افغانستان جایی که حزب جمعیت اسلامی یا حرکت اسلامی سلطه دارد با آنها متحد شده زبان آنها را پذیرفته‌اند. در قریه‌های ترکمن ودر محیط ازبک‌ها طبیعی است که زبان ازبیکی و یا ترکمنی را پذیرفته‌اند. در افغانستان قریه‌های هم به نام قارلوق قُرُق وجود دارد که محل آن در بین فاصله دو شهر فیض آباد و طالقان در شمال شرقی افغانستان و در ولایت بدخشان است. قرلق‌ها در افغانستان مخصوصاً در تخار کنونی همه به لهجه ترکی قرلوقی صحبت می‌کنند و در ولایت تخار افغانستان بیش از هفتاد درصد به این زبان مراودات دارند. نکته مهم دیگر تلفظ‌های مختلفی است که در منابع مختلف تاریخی از واژه قارلوق به ثبت رسیده است. مهمترین تغییر در این باب مربوط به تأثیرات زبان عربی بعد از ورود اسلام به افغانستان است که طی آن کلمه قَرلُق به شکل خَرلُق و سپس به شکل معرب ادغام شده خلّج درآمد. از طرفی خلج نام شهری بوده است. خطای (یا ختای)، که مسکن ترکان قارلوق بوده و مشک خوب از آنجا ما آوردند و خوبان (زیبارویان) را بدانجا نسبت کنند، چرا که مردمان آنجا در جمال و حسن ضرب‌المثل بودند. چنان‌که انوری ابیوردی در این باره سروده است:
کنار دجله زخوبان خلج شاد باش ... میان رحبه ز ترکان ماه رخ کشمیر
فردوسی هم در بیتی می‌گوید:
برین گر بماند زمانی چنین ... نه ایتاش ماند نه خلخ نه چین
منابع
* – برهان الدین – رهنمای قته غن و بدخشان – ص ۲۰۰
* – گوناریارینگ – تورکهای افغانستان تلاش مقدماتی در جهت دسته‌بندی اقوام تورک افغانستان ترجمهٔ جلایر عظیمی ۱۳۷۰
-*حدودالعالم، ص ۸۳؛ برای محصولات خلّخ رجوع کنید به همان، ص ۸۱
* آشنائی با ترکان قرلوق نوشته حمید آذر بایجانی
تاریخ ترکان قارلوق و سلسله قراخانی نوشته سمیه بیاتی – دانشجوی کارشناسی ارشد شیراز در ویبسایت کتابخانه و موزه اسناد شورای اسلامی
* http://facenama.com/az-az4
* Ethno Cultureerral Dictionary, TÜRIK BITIG در موردترکان قرلوق
http://bitig.org/index.php?l=Q&wi=265&lang=e&mod=3
N.Aristov, "Usuns and Kyrgyzes, or Kara-Kyrgyzes", Bishkek, 2001, pp. 246-247
2001, pp. ۲۴۶۲۴۷
* THE GOLDEN PEACHES OF SAMARKAND: A STUDY OF TʻANG EXOTICS نوشته ادوارد ایچ شیفر
https://books.google.com/?id=jqAGIL02BWQC&pg
* Joshua Project - Azerbaijani People Cluster Great Commission Status
http://joshuaproject.net/clusters/126
* طبقات ناصری، تألیف ابوعمر منهاج‌الدین سراج جوزجانی
* تاریخ بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، به تصحیح و اهتمام دکتر غنی و دکترفیاض، انتشارات خواجو، تهران ۱۳۷۰

طایفه موری افغانستان (30)





   نژاد و ملیت های افغانستان

    قسمت  سی وم موری 

            نوشته: کریم پوپل نویسنده ویکی پیدیا

«موری شاخه از قوم بختیاری می‌باشد؛ که در ولایت هرات، بلخ و سمنگان رندگی دارند. این قوم در زمان نادرشاه افشار به قندهار ناقل گردیدند. زیرا طایفه بختیاری یکی از پرنفوس ترین طایفه در ایران می باشد. مهمترین  قریه گروه آنها در نزدیکی «حضرت سلطان» در ولایت «سمنگان» می‌باشد که قریه  به نام «بختیاری (قریه بختیاری)» نیز به نام آنها وجود دارد. سرسلسله طایفه موری، شخصی بنام موری بود، که این طایفه بنام وی نامگذاری شده‌است. وی دو پسر بنام‌های بردی و باور داشت، که فرزندان آنها، شاخه‌های نخستین این طایفه را تشکیل دادند؛ لذا طایفه موری از دو باب یا تیره اصلی تشکیل شده‌است: بردین وبوری.». در بخش جنوبی «هرات» نیز گروهی از موریان بختیاری  در کنار اقوام «تاجیک» زندگی می‌کنند.
زبان ارموری
قابل ذکر است که موری و ارموری فرق دارد .موری قوم است ارموری زبان است. ارموری (برکی، برگیسته) زبان قوم موچکی است که 'ارموری' یا 'برکی' نام دارد. در گذشته ارموری در مناطق بیشتری رایج بوده است و در قرن نوزدهم به اوج آن در کندز و لوگر بتخاک، کنیگورم وزیرستان پشتونستان و در حوالی بامیان وغوربند در قوم موچکی رایج بود. ارموری‌زبانان به‌تدریج  دری زبان و بعضی پشتو زبان شده‌اند.
فرهنگ و مشغولیت
فرهنگ این مردم مانند سایر مردم افغانستان میباشد. زراعت و مالداری مشغولیت آنها میباشد. زبان آنها دری لهجه هراتی میباشد.
1.کتاب ملیت و دولتهای افغانستان وایران نوشته ریچار تیپر چاپ 23  نیویارک امریکا
2.طوایف ایل بختیاری نوشته شیر علیمردان خان بختیاری